پسرکوچکی واردمغازه ای شدجعبه نوشابه رابه سمت تلفن هل داد.برروی جعبه رفت تادستش
به دکمه ای تلفن برسدوشروع کردبه گرفتن شماره.
مغازه دارمتوجه پسربودوبه مکالماتش گوش میداد.پسرک پرسید:خانم می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیات خانه تان رابه من بسپارید؟
زن پاسخ داد:کسی هست که این کاررابرایم انجام می دهد
پسرک گفت:خانم من این کاررابانصف قیمت ی که به اومی دهیدانجام خواهم داد.زن درجوابش گفت:که ازکاراین فردکاملا راضی است .پسرک بیشتراصرارکرد
وپیشنهادداد:خانم من پیاده رو وجدول جلوی خانه راهم برایتان جارو میکنم.دراین صورت امروزشمازیباترین چمن رادرکل شهرخواهیدداشت .
مجددازن پاسخش منفی بود.پسرک درحالی که لبخندی برلب داشت گوشی راگذاشت .مغازه دارکه به صبحت های اوگوش داده بودگفت:
پسرازرفتارت خوشم آمدبه خاطراینکه روحیه خاص وخوبی داری دوست دارم کاری به توبدهم
پسرجواب داد:نه ممنون من فقط داشتم عملکردم رامی سنجیدم.من همان کسی هستم که برای این خانم کارمی کند
کاش ماهم گهگاهی عملکردخودرابسنجیم
آیانیت پاک انسان راکمک می کند؟
مردی صبح زودازخواب بیدارشدتانمازش رادرمسجدبخواندلباس پوشیدوراهی مسجدشد
درراه مسجدمردبه زمین خوردولباسهایش کثیف شداوبلندشدخودش راپاک کردوبه خانه برگشت
مردلباسهایش راعوض کردودوباره راهی مسجدشددرراه مسجدودرهمان نقطه مجددابه زمین خورد!
اودوباره بلندشدخودش راپاک کردوبه خانه برگشت یک باردیگرلباسهایش راتبدیل کردوراهی مسجدشددرراه مسجدبامردی که چراغ دردست داشت برخوردکردونامش
راپرسیدمردپاسخ داد:من دیدم شمادرراه مسجددوباربه زمین افتادیدبه خاطرهمین چراغ آوردم تابتوانم راهتان راروشن کنم مرداول ازاوبه طورفراوان تشکرمی کند
وهردوراهشان رابه طرف مسجدادامه میدهندهمین که به مسجدرسیدندمرداول ازمردچراغ به دست درخواست می کندتابه مسجدواردشودوبااونمازبخواندمرددوم ازرفتن به مسجدخوداری میکندمرداول دوباره درخواستش راتکرارمی کندومجدداهمان جواب رامی شوند.مرداول سوال میکندکه چرااونمی خواهدواردمسجدشودونمازبخوتند
مرددوم پاسخ داد((من شیطان))هستم مرداول باشنیدن این جواب تکان خوردشیطان درادامه توضیح می دهد((من شمارادرراه مسجددیدم واین من بودم که باعث زمین خوردن شماشدم))وقتی شمابه خانه رفتیدخودتان راتمیزکردیدوبه راهمان به مسجدبرگشتیدخداهمه گناهان افرادخانواده ات رابخشید.من ترسیدم که اگریک باردیگرباعث زمین خوردن
شمابشوم آنوقت خداگناهان افراددهکده تان راخواهدبخشیدبنابراین من سالم رسیدن شمارابه مسجدمطمئن ساختم
نتیجه داستان:کارخیری راقصدداریدانجام دهید
به تعویق نیاندازیدزیراهرگزنمی دانید
چقدراجروپاداش ممکن است داشته باشد